امام مهربانی،موعود جهانی

صلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنی

امام مهربانی،موعود جهانی

صلی الله علیک یا ولی العصر ادرکنی

داستان ۲

ادامه داستان :

یک روز قافله خیلـی راه رفته بود و همه حسـابی خسـته شده بودنـد . برای همین وقتی نزدیک یک دهکده رسیدند که چاه آبی داشت و چندتا درخت دور و بر آن دیـده می شد پیـاده شدند و بار و بندیل خودشـان را روی زمیــن پهــن کـردند و بعــد هم هـر کـس مشـغول کار خـودش شـد .

بابا علـی محمد هم سـراغ سماور رفت تا چای درسـت کنـد . او زود کبـریـت را آتـش زد و ســماور را روشن کـرد ، اما چون عجلـه داشـت یادش رفــت توی ســماور آب بــریـزد . کـمکـم سمــاور داغ شــد امـا چون آب نداشت همه جاهایش سوراخ سوراخ شد .

  

بابا علی محـمد خیـلی ناراحــت شـد . برای ایـن که سمـاور مـال. قافـله سالار بود و دردسـت او امانت بود حالا که خراب شده بـود نمـی دانسـت چکـار کند . برای همـیـن سمـــاور را بـرداشــت و باخودش برد . بابا عـلی محـمد می خواست سمــاور را پیــش چنـدنفر کـه در دهکــده مـغازه داشتـتـند ببـرد تا اگر مـی تواننــد آن را درسـت کنــنـد .

امابه هرکس نشان می داد می گفت :" نه بابا ما بلد نیستـیم سماور را درسـت کنیم . بابا علی محـمدحسابی غصـه اش گرفت .  خیلـی ناراحـت شـد . نمـی دانســت دیگـر کـجا بـرود چون هـمـه روســتا را گـشتــه بــود .

ادامه دارد .........